Quantcast
Channel: وبلاگ ياران
Viewing all articles
Browse latest Browse all 4

شهداي گمنام را فراموش نكنيم

$
0
0

همين چند هفته پيش بود. از مشهد برمي گشتيم. نزديک نيشابور کنار يه مسجد توقف کرديم تا نماز مغرب و عشاء رو بخونيم. مسجد علي بن موسي الرضا عليه السلام که البته نصفش حسينيه بود.


وقتي نماز مغرب رو خوندم. چشمم افتاد به عکسي که روي ديوار سمت راست مسجد نصب شده بود. احتمال دادم اون عکس متعلق به کسي باشه که مرحوم شده و بستگانش اين مسجد را به نامش ساختند. يه فاتحه خوندم و نثارش کردم. نمي دونم چي شد که اصلا حالم عوض شد. يه جور ديگه اي شدم. بغض سنگيني راه گلوم را بست. فضاي معنوي خاصي رو اونجا احساس کردم. دوست داشتم با خداي خودم درد دل کنم. زار بزنم و ازش طلب مغفرت کنم. ديديد بعضي وقتا شب هاي احياء چه حالي به آدم دست مي ده. من اونجا يه همچين حسي داشتم. خودم هم نمي دونستم چرا اينجوري شدم. دوست داشتم تو مسجد بمونم. ازش بيرون نيام. دوست داشتم اين احساس همينطور باقي بمونه و از دستش ندم.


خلاصه بعد از خوندن نماز از مسجد بيرون اومدم. هنوز تو فکر حال و هواي درون مسجد بودم که چشمم به سر در مسجد افتاد. نوشته بود: « هديه به پسر شهيدم علي حاجي ميرزايي ».


همين موقع بود که نگاهم افتاد به پنج تا قبر. رفتم جلو. درست حدس زده بودم، کنار مسجد، مزار پنج شهيد گمنام بود.



16 ساله، 17 ساله، 19 ساله، 21 ساله، 25 ساله. پنج تا گل کنار اون مسجد آرميده بودند و من بعد از خروجم از مسجد متوجه حضورشون شده بودم. تازه فهميدم چرا تو مسجد اون فضاي معنوي را خيلي خوب حس کرده بودم. دقيقا همون حسي که وقتي به گلزار شهدا مي روم دارم.


کاش قدر اين گل هاي پرپر که در لحظه لحظه زندگيمون سهم دارند را بدونيم!


چقدر ما غافليم و اونها به ياد ما. هر از چند گاهي که غرق اين دنياي مادي با همه زر و زيورش مي شيم، همين شهدا هستند که به ما تلنگر مي زنند که پاشو! چشمانت را باز کن. نکنه يادت بره که به ما مديوني؟! نکنه فراموش کني اين آرامش و امنيتي که توش غرق شدي نتيجه خون پاک ماست؟!


التماس دعا


Viewing all articles
Browse latest Browse all 4

Latest Images

Trending Articles





Latest Images